سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مشق شب بارانی ما دو دوست زیر چتر بادبادکهای روشن آسمان...

گفت با جوجه مرغکی هشیار


که زپهلوی من مرو به کنار

 

گربه را بین که دم علم کرده

 

 گوش ها تیز وپشت خم کرده

 

 چشم خود تا به هم زنی بردت

 

تاکله چرخ داده ای خوردت

 

 جوجه گفتا که مادرم ترسوست

 

 به خیالش که گربه هم لولوست

 

گربه حیوان خوش خط وخالیست

 

فکرآزارجوجه هرگزنیست

 

سه قدم دورترشد ازمادر

 

آمدش آنچه گفته بودبرسر

 

گربه ناگاه ازکمین برجست

 

 گلوی جوجه را به دندان خست

 

 برگرفتش به چنگ و ورفت چوباد

 

مرغ بیچاره ازپی اش افتاد

 

 گربه از پیش ومرغ ازدنبال

 

ناله ها کرد زد بسی پروبال

 

لیک چون گربه جوجه را بربود

 

ناله ی مادرش ندارد سود

 

پروین اعتصامی

 

جوجه


نوشته شده در سه شنبه 92/3/7ساعت 7:30 عصر توسط مهزادومریم نظرات ( ) | |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت


کد موسیقی برای وبلاگ